راهنمای برخورد با احساس سرخوردگی و ناامیدی
قدم اول: متوجه علایم بشویم
مثل همیشه اولین گام ، آگاهی است. همین حالا مکث کنیم و درونِ خود را کنکاش نماییم و درک کنیم آیا بابت هر موضوعی، احساس سرخوردگی و ناامیدی میکنیم؟! آسا اهدافی هستند که برای رسیدن به آنها تلاش نکرده باشیم؟ عاداتی که می خواستیم داشته باشیم اما رعایتشان نمیکنیم؟ رابطههایی بوده که بهخاطر غفلت ما خراب شده؟ مهارتهای بوده که علاقمند به فراگیریِ آنها بودهایم اما برای آنها زمانی اختصاص ندادهایم؟ مأموریتها و یا وظایفی داشتهایم که ناتمام باقی ماندهاند؟ پروژههایی برای انجام بوده که به تعویق انداختهایم؟
با درک این موضوعات، چه نوع احساسی به سراغ ما میآید؟ احساساتی که با پاسخ به این سئوالات به سراغ ما میآیند، به مثابه علایمی هستند از انتظاراتی که از خود داشتهایم و برآورده نشدهاند. همهی ما در هر لحظه با این احساسات دست به گریبان هستیم و یک راه بیشتر نداریم: اینکه امید خود را برای آن که در آینده عملکردی بهتر داشتهباشیم، از دست ندهیم. اغلب انتظاراتی که از خود داریم، بر اساس واقعیت توان و قوهی ما بنا نشدهاند، اما به محض آن که خود را دور از رسیدن به آنها احساس میکنیم، در ذهنمان جنبهای واقعی مییابند و احساس شکست در خود واقعی ما، با توان و استعداد محدود ما به وجود میآورند.
قدم دوم: به خودمان کمی فضا بدهیم
حالا که علایم را مشاهده کردهایم، نوبت آن است که به این احساسات کمی زمان و فضا اختصاص دهیم. بگذاریم این احساسات در ما باقی بماند و سعی نکنیم آنها را پس بزنیم یا نفی نماییم و آرزو نکنیم کاش دچارش نشدهبودیم.
به احساساتمان فضای تنفس کوچکی دهیم. وجود آنها، چه حسی را در بدن ما برمیانگیزانند؟ دقیقاً کجا هستند؟ چه نوع انرژیای را به ما القا میکنند؟ باید حس بدمان را درک کنیم، یا بقولی، حس رنجمان را. اما مهمتر از همه این است که بدانیم داشتن چنین احساساتی کاملاً طبیعی است.
قدم سوم: با خودمان همدردی کنیم
اگر دوستی از داشتن احساسات مشابه رنج میبرد، چطور به او تسلای خاطر میدادیم؟ غیر از این است که او را در آغوش میگرفتیم، کلماتی از سرِ دلسوزی به او میگفتیم و از محبت خود بهرهمندش میکردیم؟
زمانی ا به این اختصاص دهیم که چنین کارهایی را برای خودمان هم انجام دهیم. ارزش ما اینقدر پایین نیامده که در حد یک آغوش، کمی عشق و کلماتی از سرِ مهربانی نباشیم! شاید خیلی ابلهانه به نظر بیاید، اماباید به خود بگوییم که ما لیاقت این محبت و همدردی را داریم.
قدم چهارم: عظمتِ زمان حال را درک کنیم
حالا که به خودمان کمی تسلی دادهایم، بگذارید داستانی را که داریم برای خودمان تعریف میکنیم، کمی تغییر دهیم. قبلاً تمِ داستان این بود: ما در فلان کار خوب نیستیم، حالا هر کاری! و بنابراین از اینکه در آن فلان کار به قدر کافی خوب نیستیم، احساس بدی داریم. حالا داستان را اینطور عوض میکنیم: به جای در فلان کار خوب نبودهایم بگوییم در آن کار چطور بودهایم. این «خود» که داریم از آن سخن میگوییم، ممکن است در کار x شکست خورده باشد، اما کارهای بسیاری هم بوده که در آن موفق بودهایم. این «خود»، تلاش کردهاست و کارهای فراوانی انجام داده. شاید در آن کارها کمال لازم را نداشته، اما تلاش خود را برای انجامشان به بهترین نحو انجام دادهاست. این «خود» تلاشش را کرده که بهترین باشد، ولو در نهایت آنچه که انجام داده، نقایصی داشتهاست. این «خود» اهمیت داده، عشق ورزیده، سعی کرده بهتر شود، تلاش کرده و بهترینها را برای دیگران خواسته. حالا نه همیشه، ولی اغلب، تلاشش این بوده. چنین «خود»ی، سزاوار آن است که چنان که هست شناخته شود و بخاطر تلاشی که برای بهترینی که میتوانسته باشد از خود نشان داده، دوست داشته شود.
حالا به زمان حال بازگردیم. در همین لحظه، چگونهایم؟ دربارهی خودمان و لحظهای که اکنون میگذرانیم چه احساسی داریم و آیا میتوانیم دربارهاش حص سپاسگزاری داشتهباشیم؟ چه چیزی دربارهی ما، اکنون و لحظهای که میگذرد، واقعاً شاخص است؟
قدم پنجم: با کنجکاوی به کار ادامه دهید
در نهایت، نوبت آن است که پیش برویم. اجازه دهیم امروز (و کلاً در زندگی) خارج از حول محور انتظاراتی که از خودمان داریم، عمل نماییم و با نگرشی پیش برویم که حس کنجکاوی آن را اتخاذ میکند. ما خبر نداریم چطور قرار است کاری خاص، روابطمان و یا عادات شخصیمان را انجام دهیم. اصلاً نمیتوانیم که بدانیم. پس بگذارید لذت کشفش را ببریم: امروز قرار است چطور باشد؟ چطور خواهد گذشت؟ بگذاریم حس کنجکاوی در ما باقی و زنده باشد، حسی که از ندانستنِ آن که چه پیش خواهد آمد، نشأت میگیرد. خیلی جالب خواهد بود که اتفاقات را تجربه کنیم، مثل یک ماجراج.یی و تجربهی نو.
بله، زمانهایی خواهد رسید که همهی اینها را فراموش میکنیم، انتظارات سر میرسند و ما در زندگی طبق مو به موی آنها شکست خواهیم خورد و دوباره احساس سرخوردگی و ناامیدی خواهیم نمود. این اتفاقات رخ خواهند داد و خودِ دوباره رخ دادنشان، جای اندکی ناامیدی خواهد داشت، چرا که باز از خود «انتظار داریم» که در کنجکاو بودن و زندگی در زمان حال، «کامل باشیم». باید به محض آن که متوجه وقوع دوبارهی این احساس شدیم، روند گفتهشده را تکرار نماییم. اشکالی ندارد! بهرحال این روش اینطور کار میکند: یعنی مدام تجدید میشود و هرگز به پایان نمیرسد.
اما وقتی چندبار تمام گام های این روند را کامل کردیم، یاد خواهیم گرفت که همه چیز را با کنجکاوی تازهای بنگریم، با قدردانی از هر لحظهای که میگذرانیم و همچنین با محبت و دید مهربانانهتری نسبت به شکستهای مداومی که پیش میآید اما «خود»ی وجود دارد که بخاطر تلاشش لایق محبت است. این «خود»ها شگفتانگیز هستند و درک و شناختشان، ارزش بارها تکرارِ این سفر و تجربهی همیشه یکسان را دارد!