معجزه نام دختری بود
که تمام ماندن ها در دلش پاییز بود
اما طوری می*خندید
که از لب*هایش پرتقال سبز می*شد
با آن همه فاصله*ای که از خوشبختی داشت
هر روز می بوسیدش از راه دور.*..
انگار تمام غم ها را از حفظ بود
می نشست کنار پنجره و آمدن تمام نیامدن ها را می*دید
تمام شب هایش خلاصه می*شد در آرزوهایی ناکام و آبی رنگ
بی شک معجزه خود او بود, همان قدر زیبا
شاید اگر یک روز آسمان لبخندش را نمی*دید خدا هم فراموش می*کرد باید باران ببارد.
#نرگس_حسینی