تمام دارایی ام را می دهم
تا برای لحظه ایــــ
به رویم لبخند بزنی
لبخندت را چند می فروشیـــ ؟
نمایش نسخه قابل چاپ
تمام دارایی ام را می دهم
تا برای لحظه ایــــ
به رویم لبخند بزنی
لبخندت را چند می فروشیـــ ؟
هیچــ میدانـے
جــزئیاتــــ چشـمــ هایتــ،
کـــلیاتــــ زندگـے منــ استــ؟؟
هیچــ میدانـے .
جــزئیاتــــ چشـمــ هایتــ،
کـــلیاتــــ زندگـے منــ استــ.؟
دل به دل راه دارد
پس چرا وقتی دلــــــــم را شکســــــــــــــتی
دلــــــــــــــت نشکست؟
تمام برگ های دفترم تمام شد
قلمم به پایان رسید
دستم سست شد
چه سرمشقی دادی به من؟
هنوز هم می نویسم :
" دل دادن خطاست "
دستانم را ڪــﮧ میگیرے ، مـن دیگـر
از آטּ خود نیستم
حرارتـم بـﮧ اوج مے رسد
نمے دآنم ایـטּ از شرم است یــا
/ دوست داشتـטּ / زیاد؟!!
اے خداوند آسمانت مترے چند؟
دیگر زمینت بوے زندگے نمیدهد
گفتنــــ ـــد دوستش دار ی؟
گفتـــــــ ـــم دنیــــــــــ ـــــای منه
گفتنـــــــــــ ـــــــــد دوستت داره؟
خیلی وقت است فراموش کرده ام
کدامیک را سخت تر می کِشم؟!
رنج... انتظار... یا...
نفــس را...؟
امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد
یا باید خانه مان را عوض کنم
یا پستچی را
تو که هر روز برایم نامه می نویسی ، مگه نه؟
آیا ممکن است کسی که چیزی را تا حد پرستش
دوست داشته ناگهان از یاد ببرد
و دیگر به آن علاقه ای نشان ندهد؟!
یکی تو ،
یکی من
این آجرها که می چینیم ،
خانه ی ماست
یا
دیوار بین مان ؟!
حــ ــس می کنــ ــمـ
دنیـــ ـــا خالیستـــــ
مگــ ــر تـــ ـو
چنــــد نفــ ــر بـــ ــودی ؟
در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست
مثل آرامش بعد از یک غم ، مثل پیدا شدن یک لبخند ، مثل بوی نم بعد از باران ،
در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست؟
خوشبختی مگه چقدر چیز عجیبیه؟
همین که کنار یک نفر
بتونی خودت باشی خوشبختی